این پیرمرد.....
در ccu کنار تخت پدربزرگش مرد پیری بستری بود. نزدیک ساعت هشت ونیم حس کرد حال پیرمرد خیلی بد شده. پیرمرد ناتوان داشت جان میداد و کسی کنارش نبود.
به هر زحمتی بود تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت، هنوز هوش و حواس پیرمرد بر جا بود و چشمهایش را یکی درمیان باز میکرد.
جوان شهادتین را برایش آرام خواند و پیرمرد تکرار کرد.
سپس اسم ائمه ع را یکی یکی آرام شمرد و پیرمرد تکرار کرد.
سپس دستهای پیرمرد را گرفت و خواست که با او یا حسین ع بگوید. پیرمرد یا حسین را هم گفت و جان داد. پرستار وارد اتاق شد و با داد و فریاد به جابجایی تخت پیرمرد اعتراض کرد. جوان توضیح داد که این پیرمرد داشته جان میداده و ما با هم شهادتین گفتیم و رو به قبله اش کردم .
پرستار چند لحظه مات و مبهوت به جوان و پیرمرد نگاه میکرد و از چشمانش اشک میریخت.
او سپس گفت:
این پیرمرد....
مسیحی بود.
مـیخورمـ غمـ ...
رمضان
نزدیک ست و
مانده ام
چه کنم
منی
که هر روز
می خورم
غم و حسرت دوری
از حرم . . .
گفتگوی این روزهای ماباامام عصروپاسخ ایشون:
جهت دیدن شش گوش،نگهم خواب ندارد
قلمم گوشه ی دفتر،غزل ناب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره،مگر این عاشق دیوانه دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟
شده ام باز هوایی...
چه شود جمعه ی این هفته بیایی؟
به جمالت… به جلالت… دل ما را بربایی…
✅و اما جواب امام زمان:
ادامه مطلب
مــــرا با یــک نـــگــاه خـــود شـــهـــیـــدم کـــن
مــــرا با یــک نـــگــاه خـــود شـــهـــیـــدم کـــن
شـــهـــیــدم کـــن بــه راه خـــود
شــــهـــیـــدم کــــن
برود هرکه دلش خواست.........
والسلام