این پیرمرد.....

در ccu کنار تخت پدربزرگش مرد پیری بستری بود. نزدیک ساعت هشت ونیم حس کرد حال پیرمرد خیلی بد شده. پیرمرد ناتوان داشت جان میداد و کسی کنارش نبود. 
به هر زحمتی بود تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت، هنوز هوش و حواس پیرمرد بر جا بود و چشمهایش را یکی درمیان باز میکرد. 
جوان شهادتین را برایش آرام خواند و پیرمرد تکرار کرد. 
سپس اسم ائمه ع را یکی یکی آرام شمرد و پیرمرد تکرار کرد. 
سپس دستهای پیرمرد را گرفت و خواست که با او یا حسین ع بگوید. پیرمرد یا حسین را هم گفت و جان داد. پرستار وارد اتاق شد و با داد و فریاد به جابجایی تخت پیرمرد اعتراض کرد. جوان توضیح داد که این پیرمرد داشته جان میداده و ما با هم شهادتین گفتیم و رو به قبله اش کردم .
پرستار چند لحظه مات و مبهوت به جوان و پیرمرد نگاه میکرد و از چشمانش اشک میریخت.
او سپس گفت:
این پیرمرد....

مسیحی بود.

[ جمعه, ۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ب.ظ ] [ خادم الشهدا ]
[ ۰ ]
بخش نظرات اين مطلب
نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در انتظارتیم آقا ... در انتظارتیم آقا ...      
   
      عنوان عکس